۱۳۹۱ دی ۲۴, یکشنبه

آن طور که مارگریت دوراس تعریف می‌کند، این نویسنده کودکیِ سرشار از خاطره‌ای داشته است: «خاطرات کودکی‌ام آن قدر درخشان است که با نوشتن نمی‌توانم آنها را تداعی کنم.»

در ادامه، دوراس به دوران جوانی‌اش می‌پردازد؛ به زمانی که خودش تنها، برای تحصیل به پاریس آمده بود و زندگی دانشجویی داشت. روزها سر کلاس بود و شب‌ها در کافه‌ها. «چیز مهمی را از آن سال‌ها به یاد نمی‌آورم. شاید به خاطر این که از آن دوران هیچ‌گاه حرف نزده‌ام. گاهی فکر می‌کنم آن دوران مرا به درون یک سیاهی می‌کشید.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر